Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایمنا»
2024-04-29@03:27:04 GMT

از تولد در کربلای عراق تا شهادت در کربلای ایران

تاریخ انتشار: ۸ بهمن ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۹۵۰۰۱۸

از تولد در کربلای عراق تا شهادت در کربلای ایران

« جو عمومی شهر، تشییع هر روزه شهدا در خمینی‌شهر، روز به روز بر علاقه این دو برادر به حضور در جبهه افزود. با شهادت دو پسرخاله‌شان، یعنی مهدی و حسین یزدان‌پناه در اوایل جنگ، دیگر هیچ چیزی نمی‌توانست جلوی اشتیاق بی‌حد عبدالخالق و حیدر را برای رفتن به خطوط مقدم جبهه بگیرد.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، دو برادر، هر دو متولد اردیبهشت، متولد شهر کربلای عراق، یکی در همان سال‌های ابتدایی جنگ به شهادت رسید و دیگری پس از ۲۰ سال با جانبازی ۷۰ درصد و تحمل سختی‌های ناشی از جراحات شیمیایی در بدنش، در سال ۹۱ به برادر شهیدش پیوست.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

آسیه پریشانی، به دلیل تفاوت سنی زیاد از برادرش عبدالخالق، خاطرات چندانی از اوبه یاد ندارد، اما از قول مادر، ناگفته ها را می‌گوید. از شهید حیدر پریشانی خاطرات بیشتری در ذهن دارد و در گفت‌وگو با خبرنگار ایمنا در وصف دو برادر شهیدش، چنین می‌گوید:

عبدالخالق در روز ششم اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۴۵ و حیدر در سیزدهم همان ماه در سال ۱۳۴۹ به دنیا آمدند. پدر ایشان حاج‌حسین، مردی بسیار با ایمان، صاحب ۱۰ فرزند (پنج دختر و پنج پسر) و کارگر بافندگی بود و مادرشان خانه‌دار و البته در منزل به کارهای هنری می‌پرداخت.

دوران کودکی و نوجوانی و ایام تحصیل آنها با دوران خفقان صدام بر مردم کشور عراق مصادف شده بود، در همان زمانی که عبدالخالق و حیدر سال‌های آغازین تحصیل خود را در کربلا سپری می‌کردند، صدام حسین تصمیم گرفت از بین دانش‌آموزان پسری که مشغول به تحصیل بودند، برای آموزش و تربیت نیرو در حزب بعث عراق، افرادی را انتخاب کند. برادران پریشانی برای فرار از این مخمصه و عدم علاقه به چنین امری، دائماً از مدرسه فراری بودند و همین مطلب باعث شد از درس و تحصیل باز بمانند.

وقتی مادر به علت نگرانی از ترک تحصیل و عواقب سیاسی این فرارهای مکرر از آنان خواست تا به ظاهر مشارکت در حزب بعث را قبول کنند، اما در عمل هیچ فعالیتی در این راستا نداشته باشند، از عضویت حتی در اسم هم بیزاری جستند و دوری کردند و به او گفتند: محال است ما دین خودمان را برای ترس و احتمال خطر بفروشیم و به شیعیان عراق خیانت کنیم.

مدتی بعد فشار صدام بر اتباع خارجی ساکن عراق و همچنین شهرکربلا افزایش یافت و خانواده پریشانی برای خلاصی از فشار احتمالی در آینده و هر گونه پیامد ناشی از آن، بعضی از املاک خود را شهر کربلا فروخته و بعضی را هم رها کردند وداوطلبانه کشور عراق را به مقصد ایران ترک کرده و در شهر خمینی‌شهر ساکن شدند.

شهادت دو پسرخاله، آنها را برای رفتن به جبهه مصمم‌تر کرد

اخلاق این دو برادر کمی با هم تفاوت داشت، یکی بسیار پر سروصدا و شوخ و دیگری آرام و متین و کم‌حرف.پس از گذشت حدود سه سال سکونت در ایران و مدت کمی از انقلاب، جنگ صدام با ایران آغاز شد.رفتن به جبهه و دفاع از میهن سن‌وسال نمی‌شناخت و هر کسی به دین و وطن علاقه داشت و برایش میسر بود، رهسپار جبهه می شد.

جو عمومی شهر، تشییع هر روزه شهدا در خمینی‌شهر، روز به روز بر علاقه این دو برادر به حضور در جبهه افزود. با شهادت دو پسرخاله‌شان، یعنی مهدی و حسین یزدان‌پناه در اوایل جنگ، دیگر هیچ چیزی نمی‌توانست جلوی اشتیاق بی‌حد عبدالخالق و حیدر را برای رفتن به خطوط مقدم جبهه بگیرد و این دو برادر به صورت پنهانی و دور از چشم خانواده در کلاس‌های آموزشی بسیج شرکت کرده و موقع اعزام با توسل به راه‌های مختلف، و البته با زور و اصرار بسیار زیاد، رضایت پدر و مادر را گرفته و عازم جبهه شدند. البته فاصله سنی چهار ساله تاریخ و منطقه اعزام را برای آن‌ها متفاوت کرده بود.

فراقی که پایان نیافت

عبدالخالق موقع اعزام ۱۶ سال داشت و بسیار آرام، مومن، عاقل، ساکت، با ادب و بامحبت و حیدر بسیار شوخ‌طبع و شلوغ و در هر جمعی سکاندار بود و همیشه موجبات سرگرمی و نشاط اطرافیان را فراهم می‌کرد. عبدالخالق به جبهه جنوب رفت و دیری نگذشت که پس از حضور در چند عملیات، در منطقه فکه و عملیات والفجر مقدماتی به فیض شهادت نائل آمد، اما سال‌های فراق پدر و مادر از عبدالخالق، سال‌های سال طول کشید.آن‌ها ۱۱ سال هیچ خبری از پسر خود نداشتند.طی سال‌هایی که عبدالخالق مفقود بود، مادربرای او که موقع رفتن ۱۶ سال بیشتر نداشت، لباس دامادی و لباس نو خریده و منتظر بود که او بالأخره روزی صحیح و سالم برگردد و آن موقع بتواند او را با همین لباس‌ها داماد کند.

مادر لباس‌ها را درون یک بقچه و توی کمد نگه‌می‌داشت و هر وقت دلتنگ عبدالخالق می‌شد، بقچه لباس را باز می‌کرد، می‌بوسید و حتی گاهی با آن‌ها حرف می‌زد و درددل می‌کرد. این فراق تازمانی که اسرا از عراق برگشتند، هم ادامه داشت، آن‌قدر مادر خانواده چشم‌به‌راه برگشت عبدالخالق بود که مرتب پای اتوبوس اسرا می‌رفت و امید داشت که مسافری که سال‌های سال از او بی‌خبر بودند جزو اسرا باشد، اما متاسفانه هیچ‌وقت این فراق پایان پیدا نکرد. ۱۱ سال پس از عملیات والفجر مقدماتی، مشتی استخوان آفتاب خورده، یک پلاک، یک قرآن پر از خون، یک کیف و یک جفت پوتین تنها یادگارهای بودند که از شهید عبدالخالق پریشانی به دست مادر رسیدند.

پایی که در شلمچه جا ماند

حیدرهم در شوق رفتن دست‌کمی از برادر نداشت.او هم رفت و پس از مدتی مبارزه و مجاهدت در کنار هم‌رزمان و درست مثل برادر در ۱۶ سالگی و در بیست‌و هفتم دی‌ماه سال ۱۳۶۵ و در عملیات کربلای ۵ و منطقه عملیاتی شلمچه، به علت اصابت ترکش پای چپ خود را از دست داد و از ناحیه چشم راست و دوچشم نیز به شدت دچار مجروحیت شد. این مصدومیت به قدری وخیم بود که مدت‌ها در یکی از بیمارستان‌های تهران بستری بود و طی این روزها پدرش حاج‌حسین در کنار او بود تا اوضاعش رو به بهبودی گذاشت.در همین ایام پر از رنج هم حیدر دست از بذله گویی و شوخ‌طبعی بر نمی‌داشت.

آن‌قدر شوخ‌طبع بود که گاهی، برای همان پای قطع شده، چشم و ابرو می‌کشید و یک روسری دورش می‌پیچید و نمایش عروسکی به راه می‌انداخت و با این کار اسباب خنده و خوشحالی بچه‌های فامیل را فراهم می‌کرد.خیلی مواقع هم با تعریف کردن داستان‌های عجیب و ترسناک که کمی با چاشنی شوخی و مزاح مخلوط می‌شد، اطرافیان را دور خودش جمع می‌کرد و گاهی خاطرات جبهه را از این طریق به شکلی تاثیرگذار و شیرین برای اهل خانه تعریف می‌کرد.

انفجار یک بمب شیمیایی در بدنِ حیدر

او در میان دوستان و آشنایان دور و نزدیک علاوه بر خلق خوش، به دست و دلبازی و بخشنده بودن نیز مشهور بود. هیچ‌کسی نبود که برای مطالبه مبلغی نزد او بیاید و دست خالی برگردد.حتی وقتی می‌خواستند قرض‌های خود را به او بازگردانند در جواب تهدید می‌کرد که پول‌هایشان را پاره می کند و یا آتش می‌زند و به این ترتیب هیچ قرضی را پس نمی‌گرفت. گاهی به دلیل استفاده از پای مصنوعی، زخم‌های عمیقی روی پایش ایجاد می‌شد و عذاب زیادی می کشید تا این زخم‌ها مداوا شوند، اما در اوج این ناراحتی‌ها هیچ وقت خلق خوشش را کنار نمی‌گذاشت. بدن حیدر در جنگ شیمیایی شده و تا مدت‌های زیادی این مسأله برای خودش و دیگران پوشیده مانده بود و همین امر باعث شده بود این مواد در تمامی سلول‌های بدنش ریشه دوانیده و به مرور وضعیت جسمانی و اوضاع داخلی بدن او را بد و بدتر کند.

او به ناچار و برای رهایی از رنج این دردهای شدید به قرص‌های آرام‌بخش قوی روی آورده‌بود که البته رفته رفته بی‌اثر شده بودند. طی یک آزمایش که در روزهای آخر از حیدر گرفته شد، دکتر گفته بود بدن او به طوری تحت تاثیر قرار گرفته که انگار یک بمب شیمیایی داخل بدن او منفجر شده است. سرانجام حیدر پریشانی در روز پانزدهم تیرماه سال ۱۳۹۱ در پی آمبولی بر اثر تاثیرات مواد شیمیایی به برادر شهیدش پیوست و در کنار او در آرامگاه شهدای شهر خمینی‌شهر به خاک سپرده شد.

کد خبر 636967

منبع: ایمنا

کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی شهدای دفاع مقدس شهدای جنگ تحمیلی کربلا شلمچه جانباز شيميايي صدام عراق شهرستان خمینی شهر مفقودالاثر شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق دو برادر خمینی شهر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۹۵۰۰۱۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

خواهرکشی ناموسی در مشهد | قتل زن ۲۳ ساله به دست برادر ۱۷ ساله

به گزارش همشهری آنلاین، صبح روز پنجشنبه گذشته (۶ اردیبهشت) جسد زن جوانی روی تخت کالبدشکافی قرار گرفت که برای تعیین علت مرگ از بیمارستان طالقانی به پزشکی قانونی مشهد انتقال یافته بود. با آنکه آثار اقدامات درمانی خاصی روی جسد دیده نمی‌شد و احتمال مرگ زن ۲۳ ساله قبل از انتقال به بیمارستان وجود داشت، خانواده وی در حالی که مدعی بودند او به مرگ طبیعی جان باخته است، اصرار داشتند زودتر جسد را برای خاک‌سپاری تحویل بگیرند.

در همین حال دکتر رضازاده (رئیس سالن تشریح پزشکی قانونی) که به ماجرای مرگ این زن جوان مشکوک شده بود، برای بررسی‌های دقیق‌تر در روند کالبدشکافی وارد سالن تشریح شد، اما هنوز کادر پزشکی مشغول فراهم آوردن مقدمات کالبد شکافی بودند که ناگهان رئیس سالن تشریح براساس تجربیات پزشکی خود رگه‌هایی از جنایت را زیر گلوی زن جوان مشاهده کرد چراکه آثار بسیار ظریفی از انسداد راه تنفسی بر این فرضیه جنایی مهر تایید می‌زد.

لحظاتی بعد پزشک قانونی در تماس تلفنی با قاضی ویژه قتل عمد مشهد از وقوع جنایتی هولناک خبر داد که آثار انکارناپذیر آن روی تخت کالبدشکافی نمایان شده بود. بنابراین، طولی نکشید که قاضی دکتر صادق صفری به همراه گروهی از افسران کارآزموده پلیس آگاهی عازم سالن تشریح پزشکی قانونی شد و بدین ترتیب جلسه تحلیل و کارشناسی این ماجرای تکان‌دهنده در گوشه‌ای از اتاق پزشکی قانونی برگزار شد.

در همین حال قاضی شعبه ۲۰۸ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، با توجه به اصرارهای پدر ساجده برای تحویل جسد، تردیدی نداشت جنایتی خانوادگی رخ داده است و در یک دستور محرمانه از کارآگاهان خواست پدر ساجده را با دقت زیر نظر بگیرند و در صورت نیاز او را بازداشت کنند.

این اقدامات قضایی در حالی آغاز شد که سرهنگ ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمد آگاهی و سرپرست گروه کارآگاهان) فرضیه وقوع جنایت در یک اصطبل روستایی را مطرح کرد و با اشاره به وجود یک پر کاه ریز و ذره‌ای پشگل گوسفند روی لباس‌های مقتول، به واکاوی فرضیه جنایی مذکور پرداخت.

دقایقی بعد پدر ساجده در گوشه‌ای خلوت از ساختمان پزشکی قانونی زیر رگبار سوالات انحرافی و تخصصی قرار گرفت و ناگهان پرده از ماجرای جنایی هولناکی برداشت که توسط پسر ۱۷ ساله‌اش رقم خورده بود.

پدر مقتول گفت: دخترم مدتی قبل از همسرش طلاق گرفت اما حرف‌های مردم و تهمت‌های آنان درباره رفتارهای دخترم پایانی نداشت به گونه‌ای که حتی دوستان پسرم او را به خاطر رفتارهای خواهرش تحقیر می‌کردند. به همین دلیل پسرم که حنظله نام دارد، عصبانی شده و خواهرش را در اصطبل ویلایی که در آن سرایدار هستیم به قتل رسانده است.

وی ادامه داد: البته من از ماجرا اطلاعی نداشتم. پسرم با من تماس گرفت و مرگ خواهرش را خبر داد. من هم سراسیمه خودم را به اصطبل رساندم و چون کاری از دستم ساخته نبود، پیکر بی‌جان او را به بیمارستان بردم، ولی چون ترسیدم این ماجرا لو برود قتل دخترم را پنهان کردم.

به دنبال اعترافات این مرد میانسال، بی‌درنگ گروهی از کارآگاهان با هدایت مستقیم رئیس دایره قتل عمد آگاهی مشهد عازم روستای کورده در حاشیه جاده آسیایی مشهد - چناران شدند و نوجوان ۱۷ ساله را در حالی دستگیر کردند که کنار ویلای محل جنایت نشسته و غرق در افکار خود بود.

این نوجوان ۱۷ ساله پس از انتقال به مشهد لب به اعتراف گشود و انگیزه خود از ارتکاب قتل در اصطبل ویلای زیبا را سرزنش‌ها و حقارت‌هایی دانست که از سوی برخی افراد به خاطر رفتارهای خارج از عرف خواهرش بیان می‌شد.

حنظله در بیان چگونگی قتل به قاضی دکتر صفری گفت: وقتی خواهرم وارد اصطبل ویلا شد، من هم درون اصطبل رفتم و در حالی که دستم را دور گردن او حلقه می‌زدم درباره رفتارهای نامتعارفش پرسیدم که جواب سربالا داد. من هم او را برای جلوگیری از بدنامی خفه کردم و بعد با پدرم تماس گرفتم.

تحقیقات بیشتر درباره این حکایت عجیب جنایی در حالی زیر نظر سروان منفرد (افسر پرونده) ادامه دارد که مقام قضایی از تلاش‌های گسترده و به کارگیری تجربیات ارزنده پلیسی سرهنگ ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمد آگاهی) و دقت نظر علمی دکتر رضازاده قدردانی کرد.

کد خبر 847338 منبع: خراسان برچسب‌ها خبر مهم قتل - قاتل حوادث ایران

دیگر خبرها

  • کافی است انسان باشد!
  • لشکر پیروز ۲۵ کربلا در جبهه مقاومت درخشیده است
  • تبریک تولد بهرام رادان به سبک محسن کیایی!
  • بشاگرد مدال افتخار ایران
  • ثبت نام طولانی‌ترین پیاده‌روی اربعین آغاز شد
  • تبریک تولد نوید محمدزاده به همسرش | عکس
  • پردیس تحقیقات ملی دیم گچساران ۵۰ رقم بذر جدید معرفی کرد
  • بعد از شهادت هم کار همرزمش را راه انداخت!
  • خواهرکشی ناموسی در مشهد | قتل زن ۲۳ ساله به دست برادر ۱۷ ساله
  • زورخانه حیدر کرار بندرعباس میزبان عاشقان ورزش زورخانه‌ای